#به_وقت_نوترون، کتاب #خاطرات یک نفر نیست که با شادی هایش بخندی و در غم هایش، همدردی کنی… شاید زره زردی باشد از جنس شکرگزاری که موقع نوشتن این مجموعه روی دلت سنگینی می کند. #روایت_شهدای_هسته_ای، تکرار قصه های مکرر نیست… گفتن از دردی است که می دانی مثل استخوان باید لای زخم نگه داری مجموعه «به وقت نوترون»، تو را در مسیر #بیست_درصدی قرار می دهد که از پیچ و خم هایش بگذری و به حقیقت نهفته در ثریا برسی. در بخشی از کتاب #احمدی_روشن میخوانیم: توی فرودگاه دبی دستگیرش کرده بودند. گفته بودند برای سایت نطنز کار می کنی. - ای بابا، تهویه می برم برای توالت های سایت - نه؛ شما ایرانی ها اسمش رو میذارید تهویه… حتما از این قطعه می خواهید تو شبکه تولید سوخت هسته ای استفاده کنید کلی اذیتش کردند. مدت ها هم در زندان نگهش داشتند. وقتی بعد از آن همه سختی، برگشت ایران، گفت: «دیگه با شما کار نمی کنم. فهمیدم لیست پیمانکارهای شما لو میره.» این طوری بود که یک پروژه می خوابید یا کار متوقف میشد. مصطفی ایرادهای چرخه بازرگانی هسته ای را شناخته بود و آنها را برطرف کرده بود. مصطفی شده بود دیوار حفاظتی و ارتباطی پیمانکاران. هیچ کسی غیر از مصطفی این وسط شناخته نمی شد. شده بود سپر همه. مشکلات بازرگانی هسته ای، فقط با کار جهادی حل میشد.
معرفی کتاب
آخرین نظرات